دسته بندی ها
محبوب ترین ها
شاید بهشون نیاز داشته باشید
عمومی / 27 دی 1401

کتاب پاسخ به تاریخ

وبلاگ شهر کتاب اهواز

معرفی کتاب: پاسخ به تاریخ

«پاسخ به تاریخ» عنوان کتابی است به قلم محمدرضا پهلوی که نشر ماهریس آن را به چاپ رسانده است. محمدرضا، پهلوی پادشاه ایران که موج توفنده‌ی احساسات ضدسلطنت ناچارش کرده بود از ایران خارج شود، در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷/ ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ با چشم گریان در فرودگاه مهرآباد از گروه معدودی از آخرین بقایای شوکت، درباریان و ژنرال‌های مانده در کشور خداحافظی کرد و به سوی هواپیمای سلطنتی رفت. در میان مشایعین، آخرین نخست‌وزیر شاه، دکتر شاپور بختیار، دیده می‌شد؛ مردی که در آن روزها بسیاری از شاهدان ماجرا او را کرنسکی ایران می‌خواندند. نام شاپور بختیار تنها از دو ماه پیش بر سر زبان‌ها افتاده و از شانزدهم دی‌ماه، یعنی کمتر از ده روز قبل از خروج شاه، مسئولیت نخست‌وزیری را پذیرفته بود.

شاه در مقابل دوربین فیلم‌برداران و عکاسان انگشت‌شماری که به آن‌ها اجازه‌ی ورود به فرودگاه داده شده بود، ایستاد و در پاسخ خبرنگار رادیوتلویزیون ملی ایران که از او درباره‌ی انگیزه و مدت سفر پرسید، با صدای گرفته و محزون علت مسافرت را استراحت و مدت آن را نه‌چندان طولانی اعلام داشت. آنگاه رجال و درباریان و ژنرال‌ها، که همه می‌گریستند، او را در میان گرفتند. شاه از بختیار، آخرین نخست‌وزیر منتخب خود نیز خداحافظی کرد.

شاه در شهرک آرام گوئرناواکا و در محیطی سرسبز و آکنده از درختان گرمسیری به نوشتن آخرین کتاب خود پرداخت و در همان حال فعالیت‌های تبلیغاتی گسترده‌ای را آغاز کرد. سیزدهم ژوئیه در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت جست و اعلام کرد که ایران در شرف تجزیه است. در همان ایام بود که از نویسنده‌ای فرانسوی به نام کریستیان می‌یار دعوت کرد که برای نوشتن تقریرات او به گوئرناواکا عزیمت کند. وی در طول مدتی نه‌چندان طولانی کتاب را تدوین کرد و در پاریس چاپ و منتشر نمود: پاسخ به تاریخ.

کتاب بیشتر برای خوانندگان اروپایی و امریکایی نوشته شده بود تا برای ایرانیان. در حقیقت، شاه می‌خواسته در برابر مقالات و گزارش‌های انتقادآمیزی که مطبوعات بین‌المللی درباره‌ی او منتشر می‌کردند، دفاعیه‌ای تدوین و منتشر کند. مطالعه‌ی متن کتاب نشان می‌دهد که شاه به‌هیچ‌وجه از آنچه گذشته و از سلسله حوادث و رویدادهای تلخی که به واقعه‌ای باورنکردنی از دید او، یعنی خلع از سلطنت و رانده‌شدنش از ایران منتهی شده است؛ عبرت نگرفته و نه‌تنها خود را مسئول و مسبب و گناهکار نمی‌داند، بلکه انقلاب ایران را تنها ناشی از دسایس دشمنان خارجی خود، ناخشنودی کمپانی‌های نفتی از نقش او در اوپک، اتحاد نیروهای به اصطلاح مخرب سرخ با ارتجاع سیاه! و توافق ضمنی غرب و شرق می‌انگارد

قسمتی از کتاب پاسخ به تاریخ:

سیاست داخلی ما از سه اصل الهام می‌گرفت: مشارکت، عدم تمرکز و توسعه و تحکیم هرچه بیشتر دموکراسی. آرزوی من آن بود که ملت ایران هرچه بیشتر در اداره‌ی امور عمومی و اقتصادی شریک و سهیم باشند و می‌کوشیدم تا از طریق آن به ثمر رساندن انقلاب سفید به این هدف نائل شویم.

خانه‌های اصناف، شوراهای داوری، شوراهای ده و شهر و استان، شهرداری‌ها و استانداری‌ها عوامل تحقق سیاست جلب مشارکت عمومی بودند. مشارکت کارگران در سود خالص و سهام کارگاه‌های صنعتی می‌بایست ما را به جنبه‌ی اقتصادی این هدف نزدیک کند.

البته طبیعی بود که در اداره‌ی امور لشکری، ژاندارمری، پلیس، رهبری سیاست خارجی، مالیه‌ی عمومی و نیز سیاست آموزشی، اصل تمرکز باید مراعات گردد. در قسمت اخیر کوشش ما بر آن بود که ضمن حفظ لهجه‌های محلی، زبان فارسی را هرچه بیشتر به‌عنوان یکی از عوامل اصلی وحدت ملی در سرتاسر کشور گسترش دهیم.

ما عقیده داشتیم که دلبستگی به ده و شهر و منطقه منافاتی با عشق به وطن واحد، یعنی ایران ندارد.

از دیدگاه من، سیاست جلب مشارکت عمومی، در اداره‌ی امور سیاسی مملکت، می‌بایست به موازات اجرای اصل عدم تمرکز، تحقق پذیرد. بر این منظور می‌بایست دستگاه اداری کشور زیر و رو شود و کارمندانی صدیق، دقیق، پُرکار، مبتکر و میهن‌دوست تربیت شوند.

پیش‌بینی می‌شد که در سال ۱۳۶۰، سه میلیون نفر به تعداد کارگران ایرانی افزوده شود، ولی ما این امکان را نیز داشتیم که در ۱۳۷ دانشگاه و مؤسسه‌ی آموزش عالی و صدها مؤسسه‌ی آموزشی حرفه‌ای و نیز از طریق دانشجویان خود در خارج از کشور، هزاران مدیر و مهندس و طبیب و متخصص فنی و… مورد احتیاج مملکت را آماده کنیم تا بدین ترتیب در اداره‌ی امور وقفه و عدم تعادل پدید نیاید. به‌علاوه نیروهای مسلح ایران بازار کار مناسبی را برای جذب جوانان ما تشکیل می‌دادند.

تحقق دموکراسی، مسلماً بدون جلب مشارکت عمومی و اجرای اصل عدم تمرکز، امکان‌پذیر نبود. در اینجا باید خاطره‌ای را ذکر کنم.

روزی پدرم گفت: میل دارد کشوری برای من به ارث بگذارد که دارای سازمان‌های قوی سیاسی باشد که بتوانند خودبه‌خود امور مملکت را بگردانند. من در آن موقع خیلی جوان بودم و از این سخن آزرده‌خاطر شدم و آن را تعبیر به عدم اعتماد پدرم نسبت به کفایت خود کردم.

هنگامی‌که رضاشاه استعفا کرد و ایران به اشغال خارجیان درآمد، دریافتم که با انتقال سلطنت و تاج و تخت به من، آن هم در یک مشروطه‌ی سلطنتی، قدرت به‌خودی‌خود به من انتقال نیافته است. همان روز تصمیم گرفتم که باید برای ایران، یک سازمان سیاسی و اداری قوی و متکی به مشارکت مردم فراهم کرد.

شاید بتوان مرا سرزنش کرد که در اجرای اصل عدم تمرکز، تندروی کردم. من امیدوار بودم که حزب رستاخیز بتواند آماده‌سازی و آموزش سیاسی افراد و آحاد جامعه را به خوبی انجام دهد؛ ولی چنانکه خواهیم دید، این حزب با شکست روبه‌رو شد

نویسنده مطلب

|

سلمان شوهانی نژاد

|

82 بازدید
{{rateValue}} از 5 هیچ امتیازی برای این کتاب ثبت نشده است امتیاز شما : {{userRate}}